نتایج جستجو برای عبارت :

اوضاع ناجور://

راستش دوست داشتم امشب را چیزی از درد دل و شکایت و ناله ننویسم. ولی واقعا نمی شه. امروز رفته بودم خرید کنم از یک مغازه بقالی. شروع کرد به صحبت از اوضاع خراب کاسبی و کرایه های بالا و وضع ناجور و غیره.
اولش گوش کردم و چیزی نگفتم تا خالی بشه. 
 
ادامه مطلب
مطربا! استا! صدایم با نوایت جور نیست،
مست و مخموریم، ورنه، جرم در تنبور نیست.
تازه سازی زخم دلها زخمه بر تاری زنی،
نغمة ناجور تو درد دل رنجور نیست.
جرعه ای از بادة لبهای او نوشیده ام،
شور و عصیانش چرا در آب هیچ انگور نیست؟
من چه سان تاوان دهم، در تن توانی کو مرا؟
هیچ دردی خود ز درد ناتوانی زور نیست.
عالمی آباد هست و قلب ما آباد نیست،
نام ما مشهور هست و گور ما معمور نیست.
حاجیا، شعر ترت دارد نسیم بوی گل،
پس، چرا شعر ترت در چشم او منظور نیست؟
به مطالب مهم زیر توجه کنید: کم خونی ناشی از گلبولهای قرمز داسی شکل مبتلایان به این بیماری ژنتیکی دچار نوعی کم خونی هستند که علت آن تغییر شکل گلبولهای قرمز است.در این افراد شکل گویچه های قرمز به جای کروی بودن ، به شکل داس در می آید در نتیجه در هنگام عبور از مویرگها به جداره مویرگ و به هم گیر کرده و موجب انسداد مسیر رگ میشوند.نتیجه این فرآیند اینکه سبب کاهش اکسیژن رسانی به بافت و بروز علایم کم خونی میشود.علت تغییر شکل گلبولهای قرمز:علت این شکل ن
دانلود برنامه pivot برای کسب درآمد اینترنتی و صد در صد قانونی
دوستان با توجه به اوضاع ناجور اقتصادی باید از همه راههای ممکن و البته قانونی و حلال
برای کسب درآمد اطلاع داشت و استفاده کرد لذا با اینکه این مطلب به موضوع
وبسایت مرتبط نیست ولی میخایم معرفیش کنیم به همراه آموزش کسب درامد و
دانلود برنامه ش .
در این پست سایت جدیدی را میخواهیم به شما معرفی کنیم که از پرداخت آن
مطمئین شدیم و در مدت فقط ۳ روز ۶۳ دلار برداشت موفق داشتیم یعنی بیش از ۱
میلی
ببخشید ، خیلی وقته دیگه مثل قبل نمیتونم مطلب بزارم ، اینقدر مشکلات و درگیری زیاد شده که اصلا کار های عام المنفعه رو نمیشه انجام داد ، خبری از بهبود اوضاع نیست ، اگه زنده موندیم و اوضاع تغییر مثبت داشت دوباره برای اطلاع رسانی و افزایش اطلاعات عمومی اقدام میکنم
خیلی خوب پیش رفتم. شمردم دیدم حدوووداً 53 کیس دیگه اونم فقط در کتاب گریم باقی مونده و تا بحال 67 کیس (باز هم فقط کتاب گریم) رو نوشته ام.
زندگی هم بد نیست... همه چیز داره کم کم خوب پیش میره. نمیدونم خیلی چیزها رو میتونم اینجا بنویسم یا نه. ولی اوضاع خوبه. خدا رو شکر میکنم.
خلاصه روز بیست و یکم همه ما دلمان میخواهد دست به هر کاری که میزنیم بازده خوبی داشته باشد. بارها شده است که در دل گفته ای: امیدوارم اوضاع بر وفق مراد شود یا امیدوارم که این مورد خوب از آب در بیاید. تمام این افکار، امیدواری به حاصل خوب یک وضعیت است‌☺️. اما زندگی تصادفی یا بر این اساس که دری به تخته بخورد، رخ نمیدهد.قوانین کائنات به طور صحیح و حساب شده تا دقیق ترین حد ممکن عمل میکنند. اگر خواستار نتیجه ای عالی در هر کاری که انجام میدهی هستی، پس با
از بی تفاوتی بدم میاد اما بدجور بی تفاوت شدم
دوست ندارم این اوضاع رو
راستش نمیدونم چی دوست دارم اما این اون چیزی نیست که من میخواستم 
دلم از اون مسافرتای تنهای تنها میخواد فقط یه مدت اصلا دلم میخواد مثل فیلم cast away یه جای دور افتاده باشم 
فقط یه مدت
اینا نشانه های کودک درون پودر شدست فک کنم
به یه روانشناس ماهر نیاز دارم
درست همون وقتی که فکر می‌کنی اوضاع از این بدتر نمیشه، یه اتفاق دیگه میفته و بهت ثابت میشه که اوضاع همیشه در حال بدتر شدنه و نباید سعی کنی آینده رو پیش بینی کنی‌. و درست همون لحظه ای که کم میاری، همون لحظه ای که میگی بسه، و همه چی رو رها می‌کنی، اونجا آغاز نابودی تو میشه ؛ بعدها هرچقدر حسرت بخوری که ای کاش تسلیم نمیشدم، بازم فایده ای نداره.
درست همون وقتی که فکر می‌کنی اوضاع از این بدتر نمیشه، یه اتفاق دیگه میفته و بهت ثابت میشه که اوضاع همیشه در حال بدتر شدنه و نباید سعی کنی آینده رو پیش بینی کنی‌. و درست همون لحظه ای که کم میاری، همون لحظه ای که میگی بسه، و همه چی رو رها می‌کنی، اونجا آغاز نابودی تو میشه ؛ بعدها هرچقدر حسرت بخوری که ای کاش تسلیم نمیشدم، بازم فایده ای نداره.
نه خب، اینطور هم که نبود یک‌هو مسیرمان از خدا جدا شود، نشستیم با هم سر یک میز، صحبت و گفت‌وشنود و این‌ها، که منِ بنده، جایی نمی‌گویم نیستی یا اگر هستی چه ناجور هستی، تو هم تا می‌توانی بیخیال روح الوهیت و نور رهبانیت تو ما شو. یک مقدار شوخی دستی و زبانی هم باهاش کردیم، سرآخر به شانه‌ام زد گفت بدون‌ش سخت قرار است بگذرد، گفتم حالا اگر خیلی اوضاع سخت شد، مزاحم می‌شوم. اینجورها خلاصه. حالا یک جوری که غرورمان هم بهش خللی وارد نشود و یک وقت فکر ن
نصف شبی یاد این ماجرا افتادم
ی بار مادرم داشت میرفت خونه داداشش چهار پنج روز بمونه ،وسیله هاشو جمع کرد گذاشت تو کیف مسافرتی و راهی شد 
بعد رفتنش ی خورده اوضاع خونه بهم خورد ،جا بعضی وسیله ها رو نمیدونستیم 
منم تو اون اوضاع مسواکم گم شده بود هر چی گشتم نبود رفتم یکی دیگه خریدم 
خلاصه مادرمم برگشت و دور هم نشسته بودیم گفتم مسواک منم خود به خود غیب شده !!
ادامه مطلب
این روز ها خیلی نگران اوضاع دانشگاهمم . ترم آخری- تابستون آخری - کارآموزی- نتیجه کنکور-پروژه پایانی-ارائه استاد- پاس شدن درسای این ترم -معدل کلم- رشته  و دانشگاهی که قبول میشم... خیلی نگرانم ... یه دعا ی از ته دل بکنید برام این ها همه در سایه گیسوی نگار آخر شه! (استعارس قاعدتا! وگرنه تو این اوضاع نگار کجا بود :) )خلاصه تموم شه و راحت شیم هر چی زود تر از این لیسانس کوفتی و ارشد رو بی مشکل و گیر و گرفت شروع کنیم امسال
من دیگر آن نیستم که بودم
من همانم که میخاستی
همان16ساله ی قدیم ....
زدی
کوبیدی
تراشیدی
سوزاندی
جلا دادی
هزینه کردی زیاااااد; تا همانکه میخواهی شوم...
می دانی اما بگذار بگویم
تاوانِ روزهای نبودنت
سنگین بود ;فوقِ تصوّرم!
من زیرِ بارِ گناه لِه شدم
ناجور بود روزگار 
راه ناهموار بود و بنده ات نابینا
باصورت زمین خوردن قطعی!
اما حسین بود که جمع و جورم کرد ;خدا...
مراقبم باش ....
به نام خدایی که می‌دانم مهربان است اما باز مقاومت می‌کنم و می‌گویم: نکند مرا گم کرده باشد. نکند بین اییییینهمه بنده‌ی جور و ‌واجور و‌ جور و ناجور من عنصر کمیاب باشم و کمتر به چشمش بیایم. بعد فاصله بین انگشتانم را گاز می‌گیرم که خل شده ای دختر؟ پاک انگار زده به سرت؟ تنهایی مزمنِ این روزها خوب کار دستت داده... رسمأ کافر شده ای، مبارک است.
ادامه مطلب
شاید مفیدترین کاری که در این دو هفته انجام دادم خوابیدن بوده .
همه کارهام به هم ریخته . 
برنامه ریزی ندارم برای کارهام . 
نه تونستم کاری پیدا کنم و نه تونستم مهارتی کسب کنم ( فعلا تا این دو هفته )
یک حس عجیب غریبی دارم و اون اینه که وقتی راه یادگیری و حرفه ای شدن رو میبینم کلا ناامید میشم انگار باید روزی 10 ساعت براش وقت بذارم تا بتونم در اون کار  و پیشه ، حرفه ای بشم . 
بالاخره باید از یک روزی شروع کنم . اما باید روش ها و راههای شروع رو پیدا کنم . 
آر
ب این گوش کنید و صبر داشته باشید.
هم آرومم هم استرس دارم.
کنترل اوضاع رو دوباره ب دست آوردم و حتی وقتی هم دارم وقتمو تلف میکنم از روی آگاهیه، از روی استرس و ندونستن نیست.
فیلم میبینم تا آروم شم و وقتی گریه ام میگیره(ب خاطر اوضاع ناجور کاراکتر اصلی فیلم!) بیشتر از چیزی ک باید براش گریه میکنم. سعی میکنم استرسمو خالی کنم و واقعا کمک میکنه.
با مامان حرف میزنم. هیچ وقت حرف زدن باهاش اینقدر ارام بخش نبوده. و مامان واقعن داره کمک میکنه. بیش از اندازه امی
من خیلی سر زدم اونجا
وقتی اوضاع خوب بود 
وقتی اوضاع بد بود 
و وقتی اصن اوضاعی نبود 
جالبه خودم پیدا کرده بودم 
تنها رفتم اولین بار و خو ۹۹ درصد موارد هم تنها بودم 
الا دوبار 
هوا چقدر عجیب شده 
دیلمان برف 
اینجا ۷ درجه 
جالبه 
اردیبهشت عجیبیه!
حتما مادرا جاشون جای خوبیه حتی وقتی نیستن 
امیدوارم باعث لبخند باشه برات زندگی دختر کوچولوت.
روزنه
پشت سایه ها پنهان می شوم.
در نهان گاهِ بودن...
این وصله ی ناجور چگونه به تنم چسبیده است؟ 
بالاخره آشتی می کنم
با چتر و گیاه و روزنه...
که زندگی شکافی است
به گل و مهر و کلمه...
راهی است تا برزخ
تا دایره ی جبروار زمین. 
****
ساعت ذهنم به عقب بر می گردد.
آدم های نخستین را می بینم که از شکاف
سرک می کشند به ناکجاآبادِ زمان
در تراکم ابرها غوطه می خورم.
و پشتِ روشنی
پنهان می شوم....
محبوبه باقری
ضمن عرض سلام؛ از مخاطبین بزرگوار خواهشمندم از وضعیت اینترنت شهر خود گزارش دهید تا به این طریق بهتر بتوانیم از اوضاع اینترنت در شهرها با خبر باشیم. لطفا بنویسید:
در کدام شهر یا روستا زندگی می کنید؟
آیا در منطقه خودتان به اینترنت جهانی دسترسی دارید یا نه؟
پیش بینی شما از آینده اینترنت کشور چگونه است؟ آیا برای همیشه دسترسی ما قطع خواهد ماند یا خیر؟
پیشاپیش از همه شما عزیزان سپاسگزارم
هروقت باران بیاید، بالاخره بند خواهد آمد. هروقت ضربه می‌خورید
 بالاخره خوب می‌شوید. بعد از تاریکی همیشه روشنایی ست.
 هر روز صبح طلوع خورشید می‌خواهد همین را بگوید اما شما یادتان می ‌رود و درعوض فکر می ‌کنید که شب همیشه باقی میماند.
اما اینطور نیست. هیچ ‌چیز همیشگی نیست. پس اگر اوضاع زندگی خوب است از آن لذت ببرید چون همیشگی نیست.
 اگر اوضاع بد است، نگران نباشید چون این شرایط هم همیشه نمی ‌ماند.
چرا باید تو این اوضاع مامانم دندون‌درد بگیرن و این دندون‌درد علارغم مصرف آنتی‌بیوتیک تشدید یافته و به سینوس‌ها هم منتشر بشه؟ اونم دندونی که همین چند ماه پیش در کرده بودند.
حالا درد هم باعث شده فشارخون مامانم به ۱۸۰/۱۰۰ برسه، کاپتوپریل زیرزبانی و لوزارتان هم بعد گذاشت یک ساعت چندان جوابگو نیستند. .... مامان رفتند تا دستشویی برگشتند فشار خون رفته تا ۲۰۰!
دستام می‌لرزند. و بدتر اینکه، تو این اوضاع رفتن به بیمارستان/درمانگاه/دندانپزشکی (اگه
اوضاع کوچ خوبه و من دارم بهترین حالتهای اینروزا رو تجربه میکنم، بدون فکر و خیال الکی و بدون دلیل، واقعا فاصله گرفتن از فضای مجازی و برنامهای چتی مختلف حال ادمو خوب میکنه، منکه حسابی راضی ام و دارم با جون و دل باشگاه و کلاس زبانمو میرم و وقتمو صرف درسم میکنم، جایی که واقعا باید، وقت میذارم و زندگیمو میگذرونم، از خودم و تصمیماتم راضی ام خیلی خوبه که حسم خوبه:-)
اوضاع کوچ خوبه و من دارم بهترین حالتهای اینروزا رو تجربه میکنم، بدون فکر و خیال الکی و بدون دلیل، واقعا فاصله گرفتن از فضای مجازی و برنامهای چتی مختلف حال ادمو خوب میکنه، منکه حسابی راضی ام و دارم با جون و دل باشگاه و کلاس زبانمو میرم و وقتمو صرف درسم میکنم، جایی که واقعا باید، وقت میذارم و زندگیمو میگذرونم، از خودم و تصمیماتم راضی ام خیلی خوبه که حسم خوبه:-)
دیشب با دوستم رضا رفتیم بیرون که هم شامی خورده باشیم و هم دوری زده باشیم ؛ اما وقتی برگشتیم به انبار من موندم و کلی فکر و دغدغه که فقط از خدا خواستم کمک کنه که تو این دوره سخت ، بتونیم درست باشیم و درست زندگی کنیم .اول بگم که شیراز ، از نظر حجاب و حیا چه برای دختر و چه برای پسر اصلا اوضاع مناسبی نداره بخصوص هرچه به بالای شهر بری ، اوضاع هم بدتر می شه !!اوضاع طوری می شه که روسری برای دختر دیگه معنایی نداره ، بارها دیدم که بعضی از دخترخانم ها ، بدون ر
امروز ما را کاشتند. میتوانستیم سه ساعت بیشتر بخوابیم یا فیلم ببینیم یا چیزی کوفت کنیم یا روی زمین لم بدهیم و پایمان را دراز کنیم یا خمیازه های صدادار بکشیم.  ولی به جایش شیک و رسمی لباس پوشیده ایم و پایمان را در کفش های رسمی چپانده ایم و سنگین و رنگین لبخندهای زورکی میزنیم. 
هنوز شاگردهای جدیدم را ندیده، دوتایشان انصراف داده اند از حضور. غصه ام شد. نمیدانم آدم این ویترین هستم یا نه. وصله ء ناجور بودنم که آشکار است. این که بعدها جور بشوم یا نه، ف
در طول این سال ها  وقتی مامان بعد از نبرد یک تنه با کار خانه کم می آورد و در رخت خواب می افتاد و ما هم گیج و سرگردان دنبال زودپز و هاون و ادویه و گوشت خورشتی و سبزی سوپ و آش و... می گشتیم و هر ثانیه دعا می کردیم مامان زودتر خوب شود تا از این اوضاع داغان و شلم شوربا نجات پیدا کنیم.دقیقا همان لحظه ها با هم تصمیم می گرفتیم که از این به بعد هر کدام گوشه ی کاری را بگیریم تا به آن اوضاع نیفتیم.دو سه روز اول خوب پیش می رفت و بعد دوباره و دوباره  از زیر کار در
عقده‌ها و حفره‌هایِ به جا مانده از دوران کودکی تمام شدنی نیستند. هنوز هم از بی‌توجهیِ آدم‌ها نسبت به خودم غمگین می‌شوم و لباسِ قربانی به تن می‌کنم؛ حتی بابت این ناراحت می‌شوم که فلانی -که غریبه است!- عکس سایرین که در چالش شرکت کرده‌اند را ریتوییت کرده ولی عکس مرا نه! ناراحتیِ من از جهت دیده نشدن است و یک صدایی مدام درون ذهنم می‌پرسد «واقعا چرا دیگران تو رو نمی‌بینن؟! چرا از محتوای تو مثل محتوای بقیه استقبال نمیشه؟! جدی مشکل تو چیه؟!» حال
سلام
میخواستنم بدانم که تو دهه 80 اوضاع کار چطور بود؟، آخه اون موقع هم کارمندان دولتی حقوق و مزایای اونها بیشتر از کارمندان خصوصی بود و نسبت به کار آزادی ها امنیت و ثبات شغلی بیشتری داشتند. اما بیشتر مردم یا کار آزاد داشتند یا تو بخش خصوصی کار میکردند. 
پس چرا اون موقع اینقدر تقاضای کارمند شدن در دولت نبود؟، الان دارند میگن که کارمندان خصوصی و مشاغل آزاد همیشه روی لبه پرتگاه هستند، یک ماه درآمد دارند، احتمال داره ماه دیگه هیچی نداشته باشند،
خیلی خودمو کنترل می کنم که بگم اوضاع خوبه.ولی از شما چه پنهون پر از بغضم 
می خوام زار زار به این اوضاعم گریه کنم. ای خدا چه بلایی بود سر خودم آوردم.الان افسرده ترینآدم روی زمین منم.چند تا عکس از خودم گرفتم چهرم خیلی پژمرده شده.نمیدونم چقد طول بکشه به این اوضاع عادت کنم و همه چی عادی بشه 
دلم شده غمکده.آروم و قرار ندارم 
خودم میدونم مقصرم.همه این سالها و اتفاقات خودمو مقصر میدونم.زندگی هیچ وقت به عقب برنمیگرده تا من جبران کنم.شاید درس عبرتی برای
احساس می کردم اگر اوضاع همین طوری بماند دق می کنم...اوضاع همان طور ماند و دق نکردم!همه مان اینگونه ایم.لحظه های گَندی داریم که تا مرز سکته پیش میرویم! اما میگذرد.هیچ وقت حرف سربازی که بدون پاهایش از جنگ برگشت را فراموش نمیکنم:" من فوتبالیست خوبی بودم!اولش برای پاهایم هر شب گریه میکردم،تا فهمیدم خدا دوست داره من شطرنج باز خوبی باشم".شاهین شیخ الاسلامى
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شودگاهی نمی شود که نمی شود که نمی شودگاهی بساط عیش خودش جور می شودگاهی دگر، تهیه بدستور می شودگه جور می شود خود آن بی مقدمهگه با دو صد مقدمه ناجور می شودگاهی هزار دوره دعا بی اجابت استگاهی نگفته قرعه به نام تو می شودگاهی گدای گدایی و بخت باتویار نیستگاهی تمام شهر گدای تو می شود…گاهی برای خنده دلم تنگ می شودگاهی دلم تراشه ای از سنگ می شودگاهی تمام آبی این آسمان مایکباره تیره گشته و بی رنگ می شودگاهی نفس به تیزی شمش
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شودگاهی نمی شود که نمی شود که نمی شودگاهی بساط عیش خودش جور می شودگاهی دگر، تهیه بدستور می شودگه جور می شود خود آن بی مقدمهگه با دو صد مقدمه ناجور می شودگاهی هزار دوره دعا بی اجابت استگاهی نگفته قرعه به نام تو می شودگاهی گدای گدایی و بخت باتویار نیستگاهی تمام شهر گدای تو می شود…گاهی برای خنده دلم تنگ می شودگاهی دلم تراشه ای از سنگ می شودگاهی تمام آبی این آسمان مایکباره تیره گشته و بی رنگ می شودگاهی نفس به تیزی شمش
سلام
پسری هستم 20 ساله، مدرک کاردانی رشته کامپیوتر رو گرفتم، میخوام برم دانشگاه آزاد واسه کارشناسی و ادامه درسم که دو ساله.
مشکلی که هست اینه که پدر من روی پول خرج کردن حساسه، این جوری بگم آدم پول دوستیه،  دلش نمیاد خرجش کنه، درسته پولدار نیست ولی خب به قدری داره که واسه ما خرج کنه ولی خب نمیکنه یا اگه میکنه منت میذاره ... آدم بد اخلاقیه.
خواستم بدونم اگه اوضاع ناجور شد و من خواستم برم خدمت سربازی با کاردانی چطوری میشه؟،  منظورم اینه که توی خدم
دانلود آهنگ ناجور از بلک کتس با لینک مستقیم و کیفیت اصلی همراه با متن آهنگ
دانلود آهنگ بلک کتس ناجور
دانلود آهنگ بلک کتس ناجور
دانلود آهنگ بلک کتس به نام جنون
وقتی پیش منی اینجا همه چی جوره آره آرهvaghti pishe mani inja hame chi jore are are
تا که باهمیم و تنها همه چی خوبه آره آرهta ke bahamim o tanha chi khobe are are
حالا که ازم دوره حالم ناجوره hala ke az dore halam najore
ای وای ای‌ وای ey vay ey vay
پاییز رسید و نم نم بارونهpaiz resid o nam name barone
هوا ابریه و چیک چیک ناودونهhava abriye o chik chike navdone
این فصل
می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود.همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است.وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد!.خودش را به سینه‌ی پدر چسباند..شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید. ففِرُّوا إلی
ای شهد شیـرین عسـل ای آیت نورای کهکشان های هزاران ساله ی دوریــاحَیّ و یاقیّـوم ای عطر دلاویزای روح پاکی در حرا ، آیات پرشوربــاریده از رحمت به روی کائناتتبدها نموده خوب و هر زشتی ز تو حور از شرق وغرب وراست تاچپ مکرو حیلـهجمعند تا قرآن به غربت مانده مهجور کشتی و کشتیبان به طوفان در نبردنددشمن بکن مقهور ،حالش را تو ناجوردرغیبت سردار عرش و صـاحب الامرچشمان نامحرم بهِ رهبر را بکن کورهستند ایشان کیمیای باطِل السّحریک رهبر شا
 
وقتی حیوانات به مزرعه تسلط می یابند، تصور می کنند زندگی بهتری در انتظار آنهاست. آنها در رویاهایشان دنیایی را در نظر می آورند که در آن همه ی حیوانات با هم برابرند و در تمامی اموال و مستقلات سهیم هستند.اما به زودی خوک ها کنترل اوضاع را به دست می گیرند و یکی ار آنها به نام ناپلئون رهبری همه ی حیوانات را به عهده می گیرد!
 
"عه چه قدر شبیه ما!"
 
این کتاب رو تو پست های قبل معرفی کردم،
می تونید از کتابخونه پیداش کنین.
──── ♡ ────نام کتاب: قلعه حی
شب.تاریکی.سکوتی که با صدای تیک تاک ساعت شکسته میشه.تنهایی و یک عالم فکر که به سرم هجوم اورده.
نمیدونم تکلیف مغزی که مدام فلش بک میزنه به گذشته و جاهایی که هیچکس فکرشو نمیکنه و یادش نمیاد؛بعد از سال ها به یادم میاره.. چیه؟
دیدن اون جزییات لعنتی بعد از سه سال توى خاطراتم چه فایده ای داره؟
شاید یکی از دلایل این حال، اوضاع مزخرف و بهم ریخته ی این روزهای مملکته.میدونید،اون موقع(سه سال پیش) شرایط خیلی بهتر بود.شاید ذهنم دلش میخواد فرار کنه ازین روزها
شنبه که شبش رفتم باشگاه بعد نرمش ! کلی خسته بودم ..
یکشنبه هم رفتم تا غروب بیمارستان و شبش کلاس مشاوره ...
خستگی به حدی بود که شب ساعت 00:00 تا 11 صبح خوابیدم ..
الانم چون برنامه به هم ریخت و قراره دوباره بازتوانی کنم بعد از ظهر هیچ کاری نکردم ..
امیدوارم بتونم الا عربی رو کامل دانلود کنم !
مجبور شدم *گل بزنم و خب نمیدونم الان تکلیف چالش 30 روزه چی میشه !؟
ایا همه چی لغو با این اوضاع پیش اومده ؟
2 روز بدون درس / 2روز کامل بدون نرمش / امروزم که *گل زدم !:/
عنوان ر
مسائل روز کشور و جامعه را هر روز می‌بینم، اما مجبورم برخی اوقات آبکی بنویسم و وانمود کنم: همه چیز خوب و گل‌وبلبل است!
قوانین وبلاگ‌نویسی هیچ وقت روشن و شفاف نیست که بدانیم خطوط قرمز انتقاد و مطالبه‌گری تا کجا هست که اگر چیزی نوشتیم، مصداق برچسب خوردن‌های ناجور! و خدای نخواسته چوب در آستین کردنمان نشود!
قراره امسال کنکور هنر و زبان شرکت کنم.هدف از زبان همینجوری ولی هنر برای رشته سینماست
دارم رمانم می نویسم.اوضاع مالی خانواده زیاد اوکی نیست. یه پکیج کامل کتابای تخصصی 770
تومن!و نمی دونم کی قراره به دستم برسه.دوتا مسابقه داستان نویسی هم قراره شرکت کنم
خانواده بهم میگن بیا برو آرایشگری، می خوایی ته تهش لیسانس بگیری که چی بشه؟ این مدتی
که نبودم توی اینستاگرام بودم و حقیقتا افسردگی گرفتم! نمی خوام دنبال کننده خوشی های
بقیه باشم.استرس،خوشحالی،ن
سوال 
من یه برادر دارم که در سنین نوجوانی است، و تازه به بلوغ رسیده، چیزی که منو نگران کرده اینه که به سمت خ. ا کشیده بشه، چند دفعه بطور اتفاقی متوجه شدم توی اینترنت به دنبال عکس های ناجور هست.
من مخالف این بودم که اینستاگرام و تلگرام نصب کنه، اما از او اصرار، تا بالاخره وارد اون فضا ها شد و رفت سراغ عکس های ناجور. قطعا اگر این وضعیت ادامه پیدا کنه نه میتونه در کنکور موفق بشه و نه زندگی زناشویی موفقی خواهد داشت .
درخواستم از آقایون محترم وبلاگ ا
این روزها بدجوری فکرم پریشون شده. یه اسب لجام گسیخته شده که هر لحظه داره به سمتی میتازه  و هی هی و های های منم به هیچ جاش حساب نمیکنه. موندم بذارمش به حال خودش که تا نفس داره برای خودش بتازه که وقتی خسته شد و از نفس افتاد برم بهش یه لجام سفت و سخت بزنم یا از همین الان بدوم دنبالش و مهارش کنم که این خطر گم و گور شدن خودم رو هم در پی داره. 
البته علت این اوضاع رو هم خوب میدونم. علت این اوضاع به هم ریختگی روزمرگی هاس که باعث شده وقتی برای لحظه ای اروم
ثانیه‌ها و دقیقه‌ها و ساعت‌ها و روزها و هفته‌ها و ماه‌ها همین‌طور وحشیانه دارن می‌گذرن و من فقط در حال تماشای گذر زمانم.اوضاع مالی رو که همه در جریانید! که چطور ماه گذشته تراز مالی زندگی‌مون منفی چند میلیون شد. که ماه مهر، در بدترین شکل ممکن سپری شد. (شاید باورتون نشه اما فکر نمی‌کردم این ماه به نیمه برسه، به آخر که هیچ!) البته که هنوز هم کامل سپری نشده.اوضاع مملکت رو هم که همه در جریانید. چی بگه آدم والا؟ احتمالاً مسئولین رده بالای مملکت
بسم‌الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
در میان رفقا و فامیل ، بطور کلی در میان افرادی که با آنان ارتباط داشت،افرادی بودندکه ،ازخوردن مال حرام،نزول و بیت المال و حق کارگر و...ابایی نداشتند،بدون هیچ انتقاد واعتراضی روابط گرمی باانان داشت،
روزی شنیدم که از اوضاع کشور و...انتقاد می‌کند و از فساد موجود می‌نالد و....
به او گفتم
توکه سرسفره افرادی می‌نشینی که جز به شکم و زیر شکم خود فکر نمیکنند،و کوچکترین اعتراضی هم به آنها نمی
1- لینکای روزانه برای من خیلی مهمن. من وبلاگ خوندن رو قدِ وبلاگ نویسی جدی میگیرم و رسالت خودم میدونم اگه چیز خوبی خوندم بازنشر بدم. 
وقتی لینکای روزانه رو بعد از مدت های مدید خاک خوردگی به روز می کنم، به فاصله یک روز کلی کلیک می خوره. یعنی یه عده تون هستین که مرتب لینکای روزانه م رو چک می کنین و متوجه تغییرشون میشین. و این بسیور ارزشمنده.
2- وقتی کامنتای پستی بسته ست، تو کامنتدونی پستای دیگه کامنتی براش نمیگیرم. وقتی کسی کامنت ناجوری میذاره یه عا
آروم بگیر قلبم آروم ، درد نکش اینقدر 
چت شده اخه؛ باز بازی درآوردی...
انگار قلبمو با میخی چیزی سوراخ کردن ، حس میکنم قلبم توی دستم بوده و پرت شده 
افتاده شکسته ، تند میزنه؛ میخواد دیگه وایسه و نزنه....
چیکار میکنی قلبم؟
بهتره بگم چی به سرت آوردم که اینقدر سیاهت کردم؟! پر از نفرت شدی ، خالی از عشق
چیشدی؟! بخاطر آرزوهام تورو اذیت کردم؟! آره..
من دست کشیدم از همه چیز و همه ...‌ 
حتی چیزای مهم...
دلم خواست حرف زدن با  نیک رو ، سر به سر گذاشتن ؛ دعوا گرفتن..
آروم بگیر قلبم آروم ، درد نکش اینقدر 
چت شده اخه؛ باز بازی درآوردی...
انگار قلبمو با میخی چیزی سوراخ کردن ، حس میکنم قلبم توی دستم بوده و پرت شده 
افتاده شکسته ، تند میزنه؛ میخواد دیگه وایسه و نزنه....
چیکار میکنی قلبم؟
بهتره بگم چی به سرت آوردم که اینقدر سیاهت کردم؟! پر از نفرت شدی ، خالی از عشق
چیشدی؟! بخاطر آرزوهام تورو اذیت کردم؟! آره..
من دست کشیدم از همه چیز و همه ...‌ 
حتی چیزای مهم...
دلم خواست حرف زدن با  نیک رو ، سر به سر گذاشتن ؛ دعوا گرفتن..
بعد از مدتها دوباره برگشتم. ده روز نبودم. راستش تقریبا ۷ روز رو خونه نبودم. رفتیم کرج اولش و بعدش تهران و بعدش قم و بعدش برگشتیم خونه.
میدونم که الان میخاید بیاید بگید عهههه چرا تهران اومدی به ما خبر ندادی که همو ببینیم. از کامنت های زیادی که این ده روز گذاشتید مشخصه چقدر محبوبیت دارم :)))
ولی خب انقدر همه چی تند تند بود که نمیشد قرار وبلاگی بزارم . حتی اولش قرار نبود تهران بریم . بعد قرار شد یه روز باشیم و صبح که اومدیم بریم قم فهمیدیم یه روز دیگه
سلام
 
خسته شدم از بی پولی ، امشب یه انگشتر دیدم ؛ خیلی خوشم اومد ولی نمیتونم بخرمش.
چندتا کتاب منبع هستن که واقعا دلم میخواد داشته باشم شون ولی خب اینم نمیشه.
الان دوست دارم حداقل با هواپیما که هیچ ، ولی با قطار یه زیارت مشهد برم و اینم نمیشه .
 
خدایا همه نمیشه هات واس ماس .
 
بابا دلمون پول میخواد ؛ نمیخواییم گناه کنیم که ، میخواییم بریم زیارت امام مون.
 
یا امام رضا جانم،
به تو از دور سلام...
به سلیمان جهان از طرف مور سلام ...
به شما از طرف وصله‌
امشب عروسی یکی از دوستان پدرم در یکی از شهرستان های لرستان دعوت بودیم عالی بود اهنگاشون رقصشون اخلاقشون هنه چیز فرای تصوری بود که از شهر همجاورم و از قوم لر داشتم بیشتر از همه از اهنگاشون خوشم اومد عالی بود.
اوضاع زندگیم خوبه همه چیز خوبه ولی حالتای روحی خودم گاهی خیلی بهم میریزه.
چند شب پیش عروسی دوستم بود یه خانمی توی هتل مدیر بخش خانم ها بود منم عینک نزده بودم لنزم نداشتم نشناختمش فرداش فهمیدم همون خانم استاد کامپیوترمه که تالارم برای هم
مدیران موفق صبح ها زود از خواب بیدار می شود. من مدیر موفقی بودم، آن روز اما کمی خواب ماندم. چشم هایم را می‌مالیدم و کورمال کورمال با خمیازه های کشدار سعی میکردم راهم را از تخت به سوی آشپزخانه پیدا کنم تا سریعتر صبحانه بخورم و به سمت شرکت حرکت کنم. سال ها تجربه‌ی زندگی مجردی به من آموخته بود که تنهایی صبحانه خوردن دردناک است. شاید عحیب به نظر بیاید. تلویزیون را روشن کردم تا با اخبارگو صبحانه‌ای صرف کنم او برایم خبر بخواند و من تحلیل هایم را از
اوضاع می توانست از این هم بدتر باشد. اگر هیچوقت با گربه ام آشنا نمی شدم، اگر هیچ وقت نمی نوشتم، اگر تحت تاثیر آدم های اطرافم تمام وقتم را به فیلم دیدن می گذراندم، (فیلم دیدن چیز بدی نیست اما علاقه ی من نیست حقیقتا.) اگر نرمالو نبودم، اگر لذت کتاب خواندن یواشکی را درک نمی کردم، اگر نایاب و دست نیافتنی ام را نداشتم، اگر به زور خواهرم باشگاه نمی رفتم، اگر عزمم را جزم نمی کردم برای وبلاگ زدن، اگر خیلی از آدم های اضافه را حذف نمی کردم، اگر خودم نبودم
مدتها پیش، فیلمی دیدم که در پایان داستان، به مخاطب می‌گفت تمام اتفاقاتی که شاهدشان بودیم، صرفا ساخته و پرداختۀ ذهن یک پسربچۀ 8 ساله بودند.
امروز به این فکر می‌کردم که در روزهای اخیر، انقدر مسائل احمقانه با راه حل‌های احمقانه‌تر مطرح شده‌اند که آدم شک می‌کند که نکند من هم دارم در ذهن یک بچه زندگی می‌کنم؟ یک بچۀ لوس که وقتی که نمی‌تواند رضایت اطرافیانش را به دست بیاورد، لج می‌کند و سعی می‌کند یک چیزی که برایشان مهم است را از آنها بگیرد ت
سلام.
من از جریان خاصی پیروی نمی کنم.
نه اصولگرا هستم نه اصلاح طلب.سعی می کنم انقلابی باشم و بارها دیدم که همین افراد انقلابی چندین برابر افراد با همراه با یک جریان خاص به کشورمون خدمت کردن.چون یکی از ارزش های مهم برای من،پیشرفت کشور و دفاع از اونه.
تجدید نظری که می فرمایید رو هم بارها انجام دادم و به همین نتیجه رسیدم و به جد معتقدم یکی از مهم ترین دلایل،همین درست نفهمیدن ما هست که انتخاب اشتباه می کنیم.
اینکه اوضاع کی خوب میشه...بله،بی شک بی نق
اوضاع می توانست از این هم بدتر باشد. اگر هیچوقت با گربه ام آشنا نمی شدم، اگر هیچ وقت نمی نوشتم، اگر تحت تاثیر آدم های اطرافم تمام وقتم را به فیلم دیدن می گذراندم، (فیلم دیدن چیز بدی نیست اما علاقه ی من نیست حقیقتا.) اگر نرمالو نبودم، اگر لذت کتاب خواندن یواشکی را درک نمی کردم، اگر نایاب و دست نیافتنی ام را نداشتم، اگر به زور خواهرم باشگاه نمی رفتم، اگر عزمم را جزم نمی کردم برای وبلاگ زدن، اگر خیلی از آدم های اضافه را حذف نمی کردم، اگر خودم نبودم
هر روز می گذشت و جنگ من با خودم بیشتر می شد.نمره های پایین لب مرز و گاهی تجدیدی حرفای زده شده از دوست و خانواده عدم انگیزه و امید به بهتر شدن و اوضاعی که هرلحظه بدتر می شد و من...جهنم و سه سال تحمل کردم.
پیش دانشگاهی که بودم به خودم قول دادم کنکور تغییر رشته بدم اوضاع ریاضی و فیزیک بهتر شده بود اما هندسه تحلیلی بازهم تموم ساخته های تا الان و ازم گرفت.گریه تو کتابخونه و حرفای معلم جلوی همکلاسیام سال دوم دبیرستان و حس تحقیر شدن هرگز از یادم نمیره.نق
تا وقتی به این فکر چسبیده‌اید که دلیل خوب زندگی نکردنتان بیرون از وجودتان است، هیچ تغییر مثبتی رخ نمی‌دهد. تا وقتی مسئولیت خود را به دوش دیگران بیاندازید که با شما بی‌انصافی می‌کنند (یک شوهر لات، یک کارفرمای زیاده‌طلبی که از کارمندانش حمایت نمی‌کند، ژن‌های ناجور، اجبارهای مقاومت‌ناپذیر)وضع شما همچنان در بن‌بست می‌ماند. تنها خودِ شما مسئول جنبه‌های قطعی موقعیت زندگی خود هستید و فقط خودتان قدرت تغییر دادن آن را دارید. حتی اگر با محدو
البته و صد البته که خیلیا هم هستن از اوضاع و شرایط کنونی به شیوه های مختلف سود می برن ! دقیقا مصداق همون جریان معروف ماهی گیری توی آب گل آلوده . مثل شرکت و بانک طرف حساب ما که اختلال اینترنت رو بهونه کرده و حقوقی که قرار بوده یه هفته پیش واریز کنه رو فعلا هاپولی کردن 
چه میشه کرد ؟
ینی این مریضیا و بلای طبیعی و غیر طبیعی گند زده به کل عادات و حالات و روح و روان من...
قبل تر وقتی بارون میومد من میزدم زیر اواز که ...
اصلا من به جهنم ولی این بارون نم نم
دلش تنگ میشه مارو توی این کوچه نبینه
اصلا من به جهنم ولی این بارون نم نم
دلش میگیره تورو با کسی دیگه ببینه
....
حالا علاوه بر ترس از کرونا که باعث میشه من از خونه بیرون نیام...
یه پیامایی هم میاد ساکنین محترم فلان جا چون محدوده تون مسیل و نمیدونم حریم رودخونه اس مواظب باشید آب نبرتتو
همیشه منو متعجب میکنه. از بابت قلب بزرگ و عشقی که داره. من گاهی وقتا به شدت بد خلق میشم. مثلا اینکه کاملا روی رفتارم آگاهی دارم اما کنترل درست و حسابی نه. بهتره بگم روی افکارم کنترل درست و حسابی ندارم. و این باعث میشه موقع عصبانیت به شدت بپیچم به حال و روزش. یعنی حرف‌هایی رو بزنم که یا عمیقا بهشون باور ندارم یا هم اینکه نشات گرفته از دسته افکار دیگه‌یی هستش که باعث بدفهمی حرف اصلیم میشه.خلاصه نزدیک به 3 ساله با این اخلاق من داره کنار میاد و هر با
توی این دعوای اخیر با برادرم فهمیدم که چقدر میتونه برای یه بزرگتر پیش قدم شدن برای آشتی سخت باشه!
البته منکه دلم نمیخواست آشتی کنیم ااما فکرشم برام خیلی سخته.
اگر یک بزرگتر برای آشتی پیش قدم بشه و نه بشنوه خیلی خیلی بیشتر خرد میشه تا اون کوچیکتره.
با خودم فکر میکردم که چقدر خوب شد که وقتایی که من با حضرت دوست دعوام میشد و فرداش اون سعی میکرد با چندتا محاوره معمولی اوضاع رو عادی جلوه بده، بد برخورد نکردم و منم بدون اینکه بخوام به غرورش لطمه بزن
میخواستم راجع به یه افسانه ى قدیمى پرده بردارى کنم چیزى که تا الان خودم هم باورم شده بود. همه جا میخونیم ایران بهشت پزشک هاست؛ تو بقیه ى کشورها مهندسان و معلمان و پرستاران بیشترین درآمد رو دارن، پزشکان دارن گدایى میکنن
از اونجایى که ایران از لحاظ مالى جهنم همه ى مشاغله (هر چند ممکنه اوضاع الان براى فارغ التحصیلین پزشکى یه کم بهتر باشه و با حقوق هاى افتضاح حداقل یه کارى مرتبط با رشته شون بتونن انجام بدن و بعد از هفت سال تا ده سال تحصیل یه زندگ
1. اوضاع ایران در آستانه ی حمله اعراب مسلمان چگونه بود؟ 
1- وقتی خسروپرویز به دست پسر خود به قتل رسید، رقابت و دشمنی در درون دربار ساسانی، بیشتر شد
2- شورش های فرماندهان و دخالت های آنها در رقابت سیاسی، روحیه سپاهیان را تضعیف کرده و توان جنگی آنان را کاهش داده بود
3- مردم به دلیل و جود نظام طبقاتی، بی عدالتی و تبعیض های اجتماعی و مالیات های سنگین از حکومت ساسانیان ناراضی بودند
4- بر اثر طغیان رودهای دجله و فرات زمین ها و مزارع حاصلخیز از بین ر
۱. واقعا نمیدونم ملت چطوری چند شغله‌اند یا چطوری چند تا پروژه رو با هم ساپورت می‌کنند و یا حتی چطوری چند درس همزمان رو برای کنکور میخونند؟
من همین که شاغل شدم و درس هم دارم و خانواده‌داری هم میکنم نظم فکریم از اساس به هم ریخته :/
ولی من قول میدم بتونم خیلی زود اوضاع رو مدیریت کنم..
۲. این ماجرای شهردار تهران خیلی ناراحتم کرده. امیدوارم این آخرین نفری باشه از افراد آشنایی که چنین ماجرایی در زندگی شون رقم خورده. بابام که خیلی ناراحت شد، آخه فکر ک
اوضاع اینترنت موبایل در ایران چگونه است؟
TwitterinstagramEmailTelegramShare
ایتنا - در ایران دیگر کمتر کسی از اهمیت استفاده از اینترنت غافل است و فناوری اطلاعات به پدیده‌ای ضروری در زندگی افراد تبدیل شده است.
متوسط سرعت دانلود اینترنت موبایل در ایران ۲۲.۷۲ مگابیت‌برثانیه است که رتبه ایران را به ۷۹ از میان ۱۴۱ کشور رسانده و اینترنت ثابت نیز با متوسط سرعت دانلود ۱۰.۱۰ مگابیت‌برثانیه در رتبه ۱۵۳ از میان ۱۷۶ کشور قرار دارد.
ادامه مطلب
خداروشکر اوضاع زندگی شخصی اروم شده
گذاشتم یه کم بگذره ببینم ثبات پیدا میکنه یا نه
واقعیتش در شرایط بد هم صبر میکنم اگر طول کشید اینجا مینویسم
 
اوضاع کار هم تقریبا مثل قبله
چند تا پروژه رو از دست دادیم که طبیعی هستش
 
این روزها که شرکت نمیرم، به شدت با خودم درگیرم
اینکه بتونم با کیفیت وقتی که شرکت میرفتم کار کنم
واقعا کار توی خونه سخته
 
خیلی اراده میخواد
خیلی خیلی زیاد اراده میخواد
 
اگر بتونم توی خونه مثل شرکت کار کنم، یه قله بزرگ توی زندگی
شروع مهر و پایانش رو مریض بودم!
این شهر ما فقط و فقط دو فصل داره؛ تابستون و زمستون. تغییر فصلش هم کاملا ناگهانیه. دیروز ظهر کولر روشن بود. شب مجبور شدیم کل دریچه های کولر رو ببیندیم تا سوز سرما داخل نیاد! اردیبهشت هم بخاری روشن بود و یهویی توی یه روز به حدی گرم شد که کولر رو دادیم سرویس کردن! چیزی به اسم بهار و پاییز هم نداریم. :| سه روزه خیلی ناجور داره بارون میباره و منم دیروز گیر افتادم توی خیابون. قبل رفتنم به باشگاه یه آفتاب سوزان بود که مجبور
خودم باورم نمیشه بلاخره تونستم جرات نوشتن پیدا کنم ... 
بگم از روزهای زندگی متفاوتم ... از احساسات متفاوتی که نسبت به بقیه داشتم ... 
من 25 سالمه ولی زندگی رو به همون چهره ای نمیبینم که یک دختر 25 ساله میبینه 
گاهی کودکانه به دنیای اطرافم نگاه میکنم ... گاهی قلبم میگیره از ندیدن و نفمیدنم 
گاهی فکر میکنم اگر شبیه بقیه نباشم چقدر اوضاع سخت میشه،  ولی واقعا شبیه بقیه نیستم و اوضاع سخت میشه !!!
اینجا قصد دارم از دنیای متفاوت خودم بنویسم 
از اینکه چقدر د
و من یک هفته ی تمامه دارم تو سایتا دنبال دوتا کتاب شعر خوب و مناسب برای گروه سنی الف میگردم و پیدا نمیکنم. 
کلا نقدهای زیادی به کتاب کودک وارده، بعضی هاشون که مزخرف نوشتن (مثل همون خرخروی عرعرو!)، بعضیاش که خوبه و شاعر حسابی داره، بدآموزی داره(مثلا کتاب خروس سیگاری! یا بعضی کتابای می می نی) میمونه چندتا کتاب خوب، که اونام فروش اینترنتی هاشون داغونه، همه جا زدن ناموجود! 
راستش اون روزی که در بدر دنبال کتاب اصول بازاریابی یا تحقیق در عملیات میگش
سلام 
 
این که امروز هشت صبح تا الان رختام تنمه که هیچ ولی امروز  با همه سختیش خوب بود چون سختیش و زیاد نفهمیدم
 
این روز ها خداروشکر با تمرکز و...... شرایط بهتر شد و باید غول بی شاخ دم هم یواش یواش آماده کنم که نوبت به من داره میرسه 
و اما دیشب که فهمیدم اوضاع وخیم تر از این حرفاس و تشکیلاتی که یه روز معبدم بود الان حال و روز خوبی نداره اوضاع از اونی که تصور کردم خراب تره وکل فضای فرهنگی داره روبه رخوت میره شایدم من احساس میکنم ولی دلم داره میسوزه
گاهی در آماج تیرهای زهرآگین روزگار قرار میگیری و ناگهان دخل خودت و بابای بابای بابای جدت در میاد .
اوهوم ...
اما در مورد من کلا این کلمه" گاهی " جای خودش را به  "اکثریت مواقع تا حدودی همواره "داده !
یعنی اوضاع من قمر در عقرب اعلام شده از لحظه ی بسته شدن نطفه ی بسیار تصادفی ام در زهدان مادر بسیار تصادفی ترم که خیلی اتفاقی سر سفره ی عقد شوهرش و بابای خیلی تصادفی ام نشست ...
یعنی این قوز بالاقوز بودن روزگارم فابیرک توی دی ان ای من بوده !
کور خوندی اگر فک
 
 
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی دگر تهیه بدستور میشود
گه جور میشود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور میشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود
گاهی برای خنده دلم تنگ میشود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود
گاهی نفس به تیزی شم
پسره پررو تمام صندلی های خالی کلاس را ول کرده، آمده کنار من و طلبکارانه نگاه می‌کند تا وسایلم را از صندلی کناری جمع کنم که بنشیند!
اینقدری که توی این دانشگاه دختر و پسرها در هم میلولند و اوضاع حجاب دخترها افتضاح است، کسی اگر چادر سر کند یا پایبند به حریم ها باشد، به چشم موجود مریخی نگاهش می‌کنند!
توی دانشگاه به این عظمت، برای پیدا کردن یک نمازخانه باید چند کیلومتر راه بروم تا در فلان دانشکده یک کانکس یک در دو متر با فرش های بوگندو پیدا شود تا
پسره پررو تمام صندلی های خالی کلاس را ول کرده، آمده کنار من و طلبکارانه نگاه می‌کند تا وسایلم را از صندلی کناری جمع کنم که بنشیند!
اینقدری که توی این دانشگاه دختر و پسرها در هم میلولند و اوضاع حجاب دخترها افتضاح است، کسی اگر چادر سر کند یا پایبند به حریم ها باشد، به چشم موجود مریخی نگاهش می‌کنند!
توی دانشگاه به این عظمت، برای پیدا کردن یک نمازخانه باید چند کیلومتر راه بروم تا در فلان دانشکده یک کانکس یک در دو متر با فرش های بوگندو پیدا شود تا
واقعا دیگه نمی دونم معنی امید و ناامیدی چیه و چه حرفی امیدوار کننده است و چه حرفی ناامید کننده !
به هر چی نگاه میکنم یک موضوع بارز میاد جلوی چشم ام . یک شیب تند به سمت پایین . اونقدر اوضاع را نابسامان میبینم که دیگه کمال گرایی من و تفکر نقادم را هم لازم نداره تا بگن اوهوی چرا اینجاش اینجوره و اونجاش اونجور !
انگار همه چیز و همه کس در رالی سقوط شرکت کردند .
خب شاید بشه گفت : اوضاع ما آدما بدجور ناامید کننده است !
اما هنوز یک اتفاقاتی هم میافته که حوا
اوضاع این روزهای مملکت خیلی خیلی برای میچکا قابل تحمل تر از دیدن کلیپ وحشیانه دو حیوانی است که با کودک کار آن کار را کرده اند. یعنی می خواهم بگویم که این روزهای مملکت را میچکا تاب آورد اما دیدن وحشی گری های عده ای آدم نما را نه. مگر می شود این همه وحشی گری؟! مگر می شود این همه توحش؟! شما از چه ساخته شده اید؟! از کدامین پدر و مادرید؟! در کدامین شب سال؟! کودک بیچاره خودش را به هر آب و آتشی می زند تا او را درون سطل زباله نیندازید ولی شما با خنده ای چند
مثه باران باش .رنج جدا شدن از آسمان را در سبز کردن  زندگی جبران کن ....مدتها بود که تصمیم داشتم صبح زود بیدار بشم .اما خب در حد تصمیم باقی موند؛دل کندن از جای گرم نرم اونم تو گرگ و میش صبح برام عذاب آور بود .دیگه کم کم نحوه بیدار شدنم هم داشت اذیتم میکرد.پسرک همیشه یکساعت زودتر از من بیدار بود و در طول این یک ساعت عملا خوابیدن غیرممکن میشد و باز نگه داشتن چشم هم غیرممکن تر از اون ، و درخواستش برای خوندن کتاب داستان تو این اوضاع جزو  عجیب غریبترین ه
دایی بابا رو خیلی نمی شناختم فقط طی سفرهای هر ساله به مشهد و یه دیدار یک ساعته باهاش کمی آشنا شده بودم.وقتی دخترش خبر فوتش رو به بابا رسوند اوضاع روحی خانواده ام خوب نبود.مامان و بابام از هم دلخور بودن، تلفن خونه مدام زنگ میخورد و شده بودم منشی تلفنی خونه.ولی بعد از چند ثانیه اوضاع به کل عوض شد....مامان
تو سایت دنبال نزدیک ترین بلیط به مشهد بود ، بابا با خواهراش تلفنی حرف
میزد و آرومشون میکرد حتی یه کمی طنز هم مخلوط حرفاش میکرد (بابا: باور کن
دا
منی که هیچ علاقه ای به اخبار و سیاست و حتی آب و هوا و فوتبال و غیره ندارم،امروز ی نرم افزار برای با خبر شدن از تمامی اخبار ها دان کردم:/ بعد من نهایت خبر خوندنام مال بچگی هام بود و اونم خوندن صفحه حوادث روزنامه بود که ی جایی دیدم خیلی اوضاع داغونه و روحیمو نابود میکنه دیگه نخوندم:/ به همین جهت هم همیشه بیخیال عالم بودم خخخخ ولی خب عوضش امروز حسابی ضایع شدم چون بلند شدم رفتم مدرسه و بی خبر از تعطیلی توی خیابون یخ زدم چون فقط ی سویشرت پوشیده بودم:/
کاملا اوضاع پیچیده ای دارم!همه چیز در هم و نامعلومه....
برنامه ریزی لیستیم رو هواست و تقریبا هر روز بخش کوچیکیش رو انجام می دم که بسیار ناچیزه!
برکاد احمق پیام داده که با سنوات و شهریه موافقت شده و الان باید برم سراغش در حالیکه اصلا حالشو ندارم...
بیات مریضه و نیومده در واقع مشکلش همون مشکل منه و ازش نمونه برداری شده!
نبی رفته کلاس اتوماسیون...
من
و خنجری رابطه مون بهتر شده .الان دیگه خیلی دلم براش تنگگ میشه و دلم می
خواد همش کنارش باشم .ولی خب...او
داشتم با دوستم صحبت میکردم و بهش میگفتم با این اوضاع اقتصادی که پیش اومده واقعاً مسافرت رفتن دیگه خیلی سخت شده
دوستم لبخندی بهم زد و گفت همیشه یه راه خوب پیدا میشه حتی تو این اوضاعگفتم مثلاً چه راهی ؟!گفت فقط کافیه بری تو سایت باماگرد و ٦ ماه تو #صندوق سفر ، پس انداز کنیبعد از رسیدن پولت به حد نصاب لازم ، باماگرد یه سفر رایگان متناسب با شرایط دلخواهت و پول پس انداز شُدت ، برات برنامه ریزی میکنه و با امکانات بسیار خوبی که از لحاظ تخفیفی داره تو
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یه چیزایی میبینی و میشنوی سرت سوت میکشه ... 
 
 
 
نمیدونم چرا جاده ها رو نمیبندن ...
 
خب اگه خدایی نکرده اوضاع تو شمال وخیم تر بشه چی؟
 
 
 
بازیگر نقش حضرت مسلم و حضرت سلیمان میاد دعوت به رقص میکنه
 
بخاطر نقش هات خودتو کنترل کن آخه ...
 
 
 
ازروانپزشک نوبت گرفتم والان توی صف انتظارم.
نمیدونم مشکل کارکجاست اماخوش نیستم
یعنی دوشه روزخوبم،دوسه روز داغون.
دوسه روز مث اسب میخونم،یهو دوسه روز هیچی نمیتونم بخونم.
خدالعنتشون کنه که اینهمه همه چیزروگرون کردن.طبق برنامه ریزیایی که داشتم مهرامسال میتونستم یک خونه عالی نزدیک دانشگاه اجاره کنم.امااونقدرگرون کردن که نمیشه تادوسه سال!
تنهاچاره ی من یک خونست که توش زندگیموعالی بسازم همونطورکه تجربه موفق قبلی هم دارم.
ازاول ترم باشگاه نر
استادای این ترم به طرز مشکوکی همگی قند عسلن. مقاومت و کاربرد برق و سیالات و دینامیک ماشین و ترمودینامیک :)چهار واحد میمونه که استاد اونا رو ندیدم در حقیقت :)))))اوضاع کلی جهان رو به زواله ولی من در جهت رفاه و روال (اجبار استفاده به علت سجع زیبا) حرکت می‌کنم.
به اوضاع زمانه می ماند احوال رقاصه ی معروفی که مردان یک شهر خاطر خواهش هستند ولی حتی یک مرد هم نمی خواهد با او دیده شود می ستایم رقاصه را در مقابل یک شهر می ایستد به قیمت بی آبرویی یک رنگ است اما دیگرانش دو جا بندگی می کنند نزد آبرو و هوس الهام ملک محمدی
به اوضاع زمانه می مانداحوال رقاصه ی معروفی که مردان یک شهر خاطر خواهش هستندولیحتی یک مرد هم نمی خواهد با او دیده شودمی ستایم رقاصه رادر مقابل یک شهر می ایستدبه قیمت بی آبرویی یک رنگ استاما دیگرانش دو جا بندگی می کنندنزد آبرو و هوسالهام ملک محمدی
توی این اوضاع شلوغ و قمر در عقرب دوست دارم دوباره برگردم نگارستان خودمون.
پبش آقای زارع و بچه ها.
چند روز پیش رفتم سر زدم. انگار برگشته بودم خونمون! خونه دومم!
و تصمیم گرفتم هر وقت فرصت داشتم به اونجا هم برم و  کلاسمو ادامه بدم...
 دانشکده جدید را دوست ندارم. واقعا بزرگ است.  بیشتر از دانشجوهایش ظرفیت دارد و بیشتر از هر چیزی در دنیا من را کسل می کند. پای کوه قاف واقع شده و سیمرغ بر بالای قله هایش به پرواز در می آید و از آن بالا به ریش نداشته ما هار هار می خندد.
من هم می خندم. به خودم بیشتر از باقی چیزها. آنقدر می خندم که اشک از چشمانم جاری شود و بعد هق هق می کنم و ناله که جوانی هم بهاری بود و بگذشت. البته اوضاع تا همین دیروز چندان هم بد نبود. تا همین دیروز که من هنوز قدم در دانش
◘  انتخابات و حضور در پای صندوق های رأی در ایران ، تحریم می شود.• من به نشانۀ اعتراض به اوضاع اقتصادی و وضعیت معیشتی و همچنین فسادهای بسیار در کشور.• به نشانۀ اعتراض به اوضاع عمومی کشور و همچنین عدم ثبات در آرامش و آسایش و رفاه و همچنین زیر پا گذاشتن حقوق طبیعی افراد و هم وطنانم در ادوار مختلف در جامعه • در اعتراض به زندانی و شکنجۀ کارگران و فعالان محیط زیست و... • در اعتراض بهاجازۀ ورود ندادن بانوان کشورم به استادیوم ها برای تماشای فوتبال (
آرومو قرار ندارم
همه چی تو زندگیم ریخته به هم
ذهنم آشفته است
مشکلات کاریم هم مزید علت شده
از یه طرف هم این بیماری جدید و استرسهاش
سلامتی خانواده و عزیزانم
اوضاع خوبی نیست
دلم میخواهد خوابت را ببینم شاید قفل لبهایم شکست و این دل بارش را زمین گذاشت
 
 
یه جوری کف اتاقو آب گرفته و سقف چکه میکنه ...که میخوام از اتاق تو حیاط فرار کنم...بیخیال وسیله مسیله هام...
فقط لپ تاپ و گوشی و کتابای کتابخونه دانشگاه و کتابای بچه های دیگه ..‌
الفرار ...
.....هر سال ایزوگامش میکنیم...بازم این اوضاعه...
همه دارن پیشرفت میکنن من پس رفت...تو سبک زندگی و فناوری های نوین!یه کاسه ک توش یه پارچه پهنه ...ته اوووووج خلاقیتمه هااا قشنگ...که چک چکش نصف شب نره رو مخم...دقیق زیر سوراخ سقف ..‌
خدایا ...به من خاطراتی تو زندگی عطا فرمودی ک
دختره نوشته ۵۰۰ تا خواستگار داره 
 
 
 
 
 
 
من هر چی فکر میکنم میبینم ۵۰۰ تا خواستگار خیلی زیاده،
فکر کنم باباش اینو گذاشته تو دیوار...
‌.....................................................................................
اوضاع مملکت دارد بسویی پیش میرود که 
 
 
 
شبهای جمعه اموات برای ما فاتحه می خوانند
 
 
 
شادی روح زنده ها الفاتحه......
هرترم یه استاد پیدا می‌شه که باهم اختلاف نظر داریم و ازهم خوشمون نمیاد قلبا، و من درسشو میخونم که 20 کمتر نشم و می‌نویسم که 20 نوشته باشم ولی نهایتا 14-15 دادن
و اینطوری معدل 19/5من به راحتی میشه18
و مسخره تر اینکه من ریاضیات مهندسی و الکترونیک و مدار و فیزیک های مختلف و فلان و فلان رو از این درس‌های این اساتید نمرات بسیار بالاتر می گرفتم...
 
خب آقای محترم اگر جنبه ی نقد شدن نداری یه سوال اجباری به اسم نقد نذار توی برگه امتحانت
خانم استاد اگر جنبه ی
نه فقط شبه عبایی مشکیستکه سرت بندازی و خیالت راحت 
که شدی چادری و محجوبه!
چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد
قاعده ، رسم ، شرایط دارد
شرط اول همه اش نیت توست …
محض اجبارِ پدر یا مادر
یا که قانون ورودیه دانشگاه است
یا قرار است گزینش شوی از ارگانی
یا فقط محض ریا شایدم زیبایی،باکمی آرایش!
نمی ارزد به ریالی خواهر …
 چادر مادر من فاطمه، شرطش عشق است
عشق به حجب و به حیا
به نجابت به وفا
عشق به چادر زهر اکه برای تو و امنیت تو خاکی شد
تا تو امروز شوی راحت
هی می گفتم، همه آدمهای شهر زیبایند و انگار من وصله ای ناجور برای این جمع هستم. 
هی می گفتم من کافرم، قرآن این چنین می گوید. بازش کردم همین را گفت.
مادروپدر صدایم کردند. ساعتی نشستیم و صحبت کردیم. متوجه شدم دیدم به دنیا پشت طلق سیاه تفکرم، تاریک شده بود.
 
عزیزم چه بد است وقتی همه آشنایان فکر می کنند که نگاه مثبتی به زندگی دارم، که حتی خودم را نیز با این خیال فریب داده ام. ولی در چنین موقعیت هایی می بینم که چه نگاه خودتخریبگری دارم. چه قدر خود ر
به نام خدا
7030 سامانه خرید محصولات مانند شارژ، بسته های اینترنت و پرداخت قبوض است که کاربران را در سود خود شریک می کند، حمایت از این برنامه حمایت از مردم است، در این روزها با توجه به بیکاری می توان سود کلانی که نرم افزارهای فروش محصولات اینترنتی به دست می آورند را بین مردم تقسیم کرد و تعداد زیادی از جوانان را مشغول کار کرد.
حمایت از کاربرانی که در این حوزه فعالیت می کنند باعث بهبود اوضاع مالی و معیشت آن ها می شود و در این اوضاع  اقتصادی و تحریم
خلاصه روز هفتمدر هنگام بروز اغتشاش در رابطه، فشار مالی، فقدان سلامت یا مشکلات کاری، وضعیت هایی منفی به وجود می آید که دلیل آن فقدان شکرگذاری در طی دوره ای طولانی است. اگر ما برای هر موردی در زندگیمان شاکر نباشیم، ناخودآگاه قدر آن را ندانسته ایم. بی اهمیت دانستن نعمات الهی عامل عمده منفی گرایی است.وقتی قدر نعمات الهی را ندانیم، در عوض شکرگزار نیستیم و رویداد معجزه را در زندگیمان متوقف میکنیم.وقتی قدر چیزی را ندانی، نتیجه ی آن گله و شکایت و اف
توقف ؛ تنها چیزیه که میخوام دقیقا .
اما حال متوقف کردنش را ندارم !
روح وحشی
+شایدم جرئتش را .
نمیدونم . دلیلش هر چی هست امید به بهبود اوضاع نیست ...
++حال و حوصله ی خودم را هم ندارم . چه برسه به دیگرانی که هیچ ربطی به هم نداریم .
ممنون که میفهمید .
به نام خدا
7030 سامانه خرید محصولات مانند شارژ، بسته های اینترنت و پرداخت قبوض است که کاربران را در سود خود شریک می کند، حمایت از این برنامه حمایت از مردم است، در این روزها با توجه به بیکاری می توان سود کلانی که نرم افزارهای فروش محصولات اینترنتی به دست می آورند را بین مردم تقسیم کرد و تعداد زیادی از جوانان را مشغول کار کرد.
حمایت از کاربرانی که در این حوزه فعالیت می کنند باعث بهبود اوضاع مالی و معیشت آن ها می شود و در این اوضاع  اقتصادی و تحریم
  باد سردی می وزید. اولین چیزی که تو محوطه نظرم را جلب کرد گربه ی رو سطل زباله بود. چند ثانیه ای به هم زُل زدیم. عکسی از او گرفتم و بعد سعی کردم چند قالیچه را که روی نرده های مجتمع انداخته بودند در کادر قرار بدهم. به نمایشگر نگاهی انداختم. عکس دلخواهی نشد . گربه هنوز مرا می پایید و بالاخره پایین پرید و پشت شمشادها گم شد. برای میان بُر از مسیر خاکی پارک گذشتم. چند بطری خالی آبی رنگ در نور کم رمق اول صبح میان خاک و سنگ ها ناهمگونی زشتی داشت. خواستم با
می خوام رها باشم... 
همیشه میخواستم رها بودن رو...
ولی حالا که رهام... 
نمیخوامش...
خیلی آدمهای بدی دورم اند...
و پدر و مادر بی منطقی دارم... 
واقعا اوضاع زندگی ام ناجوره... 
باید بیشتر به فکر خودم و رویاهام باشم.. 
و براشون تلاش کنم... 
#زندگی من#یه زینب جدید
همینجا می مانم 
 
برای بیانی ها می نویسم. البته یک سرویس دیگه اکانت زدم و انتقال می‌کنم ولی اگه اوضاع خوب پیش بره همینجا هستم. 
هیچ مساله‌ای هم نبوده ، اگه پیام کسی رو جواب ندادم ، کمی مریضم. 
 
از الان تا صبح فردا بیمارستانم. 
 
برگردم اگه کامنتی بود در خدمتم. فعلا ببخشید که نشده پاسخ بدم. 

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها